سیگاربرگ و دستور مرگ !
سیگار برگ و دستور مرگ ! امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا میکرد. ماریا ..! ماریا ..! و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود. حدس زدم ماریاست، از خودم بدم آمد. من […]